نسیم سحری جان مایه عشق را به گستره خاکیان فرستاد. شاخه های مهربان درختان، گونه به رنگ فلق ساییدند. آبشاری از نور، خنده های شادمان خورشید را به زمینیان بخشید و جوشش از شکوه آسمان را در بر گرفت. جوانه های تبسم لب ها را شاداب از طراوت تغزلی دیگر کردند و همگی قدوم نوزادی را که سبب آفرینش بود تبریک گفتند. یا محمّد! به جمع خاکیان دوستدارت خوش آمدی.
جاری شور و سرور، در کوچه های خلوت مکه، حکایتی تازه داشت و باد در گوش بلندترین نخل ها از پیش، خبر می برد و مژدگانی می گرفت. کنگره های کاخ ستم لرزیدند. دریاچه های کفر خشک شدند. آتشکده های الحاد به سردی گراییدند و آغوش اسلام به مولود خجسته خود مباهات کرد. محمّد آمد! ثمره خلقت آمد! پیامبر مهر به سرای دنیا خوش آمد!
ای بهار آفرینش! ای سبب خلقت! ای دستاویز هستی! مقدمت گلباران! ای آفتاب فروزان ادیان الهی! ای آخرین فرستاده حق به سوی بشر! کعبه از آمدنت در شادی است و آسمان مکه همراز شب های تنهایی خود را یافته است. شیشه کفر شکسته و خبر آمدنت در گوش ادیان و اعصار طنین انداخته است. قدومت مبارک ای پیام آور صلح و دوستی! ای تو که از حق آمدی و به حق برانگیخته شدی. آفتاب جهان فروز و عالم تاب توحید هستی که برف ظلم را آب کرده و نوید بهار می دهی! نامت بلند و دینت پاینده باد!