ای که هزار، هزار شمع در انتظار یک نگاه تو سوختند . شوری است عشق تو و دلنشین غمی است به انتظار قدمهایت زیستن، بدان که مصراع زندگیم با قافیه تو پایان خواهد یافت. بیا که اگر تو بیایی تمامی شبهای یلدای غم سپیده صبح را مهمان همیشگی دلم خواهد کرد... نمیدانم آیا دل کوچکم تا ظهور تو در تکاپو است یا تا غروب آرزوهایش چیزی نمانده.... اما ... غمگینام و میترسم که دلم از جنب و جوش بیافتد و تو نیایی.... افسوس، من و کلمات مجنونم شاید روز آمدنت را نبینیم من به همه کسانی که آن روز تو را میبینند و در دو سوی خیابانها قلبهای سبزشان را به تو هدیه میدهند، حسودیم میشود
رسید مژده که پیک بهار می آید
شمیم عطر زهر لالهزار میآید
دمی که نوگل نرجس نقاب بگشاید
شکوفه بر سر هر شاخسار میآید